عکس های نوزادی رضوان
یادش بخیر روزی که از بیمارستان آمدیم خونه آقاجون همه اونجا بودند بابایی و خاله مهین (خاله من و بابایی) با نرگس دخترش که اومده بودند بیمارستان برای ترخیص ما ،(یه توضیح بدم که من و بابایی نسبت دختر خاله پسر خاله باهم داریم) عصر بود که رسیدیم خونه آقاجون وگوسفندی که بابایی برای عقیقه گرفته بود قربانی شد همه اونجا بودند خانواده دایی جواد ، خانواده دایی عادل (دایی من و بابایی) ، دایی علی و خاله طاهره ، خاله هدی و شوهرش و آقاجون و مامان جون (بابا و مامان بابایی) که بعد رسیدند و شام همه دور هم بودند و خلاصه یه جشن خانوادگی بود و بابایی که شب قبلش که من و برد بیمارستان بعد از بدنیا آمدن شما خونه نرفت و تا صبح در بیمارستان بود بعد ...
نویسنده :
مامانی
13:34